ئيجگره ي مراديان و«حافظه ...فراموشکار»!


ئيجگره ي مراديان و«حافظه ...فراموشکار»!

جدیدترین شماره ی ماهنامه وزین پادنگ(96و95 شهریور و مهر91) با مقاله یی از استاد مرادیان گروسی ، بزرگ پرچمدارشعر گیلکی ، تحت عنوان «شاعران و نویسندگان گیلکی سرا» با مدخلی چون «قیام جنگل گیلان و شاعران ماندگارآن» را درمنزل خشتاونی رؤیت نمودم و از آنجایی این عادت همیشگی بیش از یک دهه و نیم رفت و آمدم به محمود آباد نمونه می باشد ـ قبل از همه به سراغ جراید رسیده می روم و مثل همیشه «پادنگ» نیز یکی از آنها بوده و در شناسه هایشان آنها مرور می نمایم . با تورق پادنگ جدید بلافاصله به فیش هایی که ایشان بر روی مقاله استاد گذاشته بودند زوم شدم ـ و با وجود اینکه همیشه حساسیت ویژه یی که به نگاه ریزبین ایشان دارم با حرص و ولع خاص آنرا دنبال نمودم  تا دریابم در پستوی ذهنش چه چیزی انباشته است تا به آن دست یابم؟ اگرچه در این سالها ، ایشان از این نامرادی های روزگار را که مرادیان عنوان داشته ، بارها و بارها برایم با برچسب واژه یی چون «انحصاری» و یا به قول خودش «امپریالیزیم شعری معاصر» تحلیل نموده است و مقاله استاد مرادیان نیز انباشتی دیگر از همان تحلیل هایی بود که تا حدودی از آن اطلاع داشتم . این رویکردها از دو دیدگاه ، خود گویای سخنان ناگفتنی می باشد.

در حاشیه نویسی آن مقاله ، شمسی پور یادداشت کوتاهی زیر هریک از سطرهای مورد نظر، آنها را برجسته می نمود که چند جمله یی از آن به این مضمون بود:« حرف دلم را زد که سال های سال در سینه ام مانده بود» .

اما قبل از اینکه به حاشیه های مورد نظر بپردازم لازم دیدم ازغبار روبی «ئیجگره» یی دیگر که استاد مرادیان بعد این همه سال آنرا به چالش کشیده بپردازیم.ایشان قبل از تحلیل شعرگیلکی به دوره های بازادبی این چند دهه پرداخته و آنها را تعمیم داده به ادبیات و شعر گیلکی و آن دسته از شاعرانی که به نظر می رسد تنها به خود اندیشیده « من مره قوربان» و نورشان به پیرامون شان پراکنده می شد که تا این مدت ما شاهد این همه افشاگری در عین مستتر بودن از قلم زنان گیلانی نبوده و به نظر می رسد ایشان هم با وام گرفتن از اقتدار و وجهه ی سیاسی میرزا توانسته به آنچه که مد نظرش بوده برسد.

 با بر ملا نمودن عملکرد عده یی که در دوره شعر پروری شان ، کاستی هایی را به جامعه ادبی روا داشته اند و مرادیان با لفاظی ماهرانه یی ، آن موضوعاتی که بانی کج پروری های ذهنی آن دوره شده بودند را به بوته نقد بکشاند.

کفه های ترازوی این بررسی ، بسیار نامتوازن نمود پیدا کرده است ،چرا که در بازخوانی اسامی شاعران کفه ترازوی موافقین به مراتب بیشتر از آن عده یی هستند که استاد مرادیان آنها را به چالش کشیده و حتا پیدا کردنشان در قالب استتاری نیز مشکل می نماید و این گونه نوشتار انتقادی بسیار ماهرانه و نشان دهنده ی گسل واقع گرایانه یی ست که به زیبایی از کنارش گذشته است و از همه جالب تر خلاصه نمودن آن عده ی مد نظر استاد در زیر پوست سه نقطه ها ، خود گویای ناگفتنی هایی ست که در این چند دهه در گیلان حاکم بوده است و حال چه شده است که این پیر پیشکسوت گیلانی مان روزه سکوت را شکسته و این گونه به چالش گرایی رسیده ، جای علامت سؤال بزرگی است ؟ که امیدوارم هم دوره یی های ایشان که امروزه در قید حیات هستند راهش را ادامه دهند تا نسل امروزی دریابند که در شعر نیز باند مافیایی وجود دارد.

مرادیان فریاد قبل از 57 را به فریاد امروزی اش نیز پیوند می زند و تا آنجا که حتا مایل نیست به باز پروری همان عده یی بپردازد که قبل از 57 دور و بر شعر پرسه می زدند و با متولد شدن هسا شعر نیز نخواسته آنها را به نوعی به رسمیت بشناسد و با همه ی این تفاصیل بر می گردیم به پادنگ و باقی ماجرا و حاشیه های جالب آن .

حاشیه اول بر نوشته استاد مرادیان مبنی بر اینکه :

« شعر امروز گیلکی ، که با سر آغازش در فصلنامه های آن سال های سیاه و سکوت بعد از کودتای 28 امرداد 1332گام را در بازار ادبیات نهاد و با اولین کتاب شعر امروز گیلکی «ئیجگره» شاعرانی را به میدان فراخواند که کتاب های «لیله کوه» ، «یه شب بوشوم روخونه» ، « «ایلجار» ، «نسیم نرم آواز» ، « قراقوش» ، « نوغاندار» ، « پوشه پوشه دربیا» ، « سفید چادری» و... را در پی داشت.»

استاد نیز در این مقاله  با تمثیلی زیبا ، شعر گیلکی را از نهضت جنگل تاکنون با قلمی شیوا و منصفانه که اولین بار است شجاعانه ناگفتنی های این چند دهه را بروز داده است و دردی که نمی توان به راحتی از کنارش گذشت و بی مرهم زخمش را التیام بخشید و از آنجا که آورده بود:

« در قیام جنگل گیلان ، تا سقوط آن و به سلطنت رسیدن رضاخان ، شاعرانی که اثر گذار ادبی اند در سر لوحه آن میرزا حسین کسمایی قرار دارد که زمانی نیز مدیریت روزنامه جنگل را در اختیار داشت . پیش از او غزل گیلکی جایی در ادبیات گیلکی نداشت و سپس ابراهیم سراج الدین رشتی با سرودن منظومه یی بلند«آقدایی» شعر گیلکی را به اوج رسانید. سراج شاعری بزرگ و طنز را بنیان نهاد ، نام خود را جاودانه ساخت .«ابراهیم فخرایی » را نیز جزء شاعران دوره اول و بنیان گذاران ادب گیلکی باید به حساب آورد، اگرچه کمیت شعر او در مقابل کارهای تحقیقی و تاریخی عرض و اندامی ندارد و شعر گیلکی او ـ فخرایی ـ محدود است .»

جالب است گفته شود آنهایی که غور در شعراند و به پیچ و خم های آن اشراف دارند به راحتی درد استاد مرادیان ـ  که تا مغز و استخوان را می سوزاند لمس و درک می کنند و «اگر به «گزیده ادبیات گیلکی» به دقت نگریسته شود که اولین بار در سال 1357 به چاپ می رسد با اشعاری از «سید شرفشاه ، افراشته  ، کسمایی ، سراج، و ناخواسته فخرایی(!)هم به آن بنجاق می شود؟!و باز از سر شعر و شعور این دفتر را تذکره بنامیم ، آیا براستی تا سال 57 به غیر از فخرایی شاعری در گیلان وجود نداشت که در این دفتر به اصطلاح «گزیده» جای بگیرد؟ به نظر می رسد ، بود اما شاعران یک شبه ، مجالی را برای آنها نگذاشتند! » و در همان بُرهه ی زمانی اعتراض های محفلی هم بی آنکه به مطبوعات رسوخ نماید در نطفه خفه شد و در جلد بعد تنها یک شاعردیگر به آن افزوده شد ! و همین معضل را در دهه ی 70ازخشتاونی سؤال نمودم و پاسخش بر می گردد به همان واژه ی امپریالیزیم شعر معاصری که در «انحصار» همان عده بود. و بعد از دهه 80 با مجوزهای بی شماری که نصیب جراید گیلان شد شعر نیز از «انحصار» آنها خارج و حتا عده یی برای کتاب سازی از خود شعر را همچون کالایی جهت اشاعه ی اندیشه شان روانه بازار نمودند ، بی آن که خود بدانند با «انحصار» طلبان شعر چه کردند ؟! که استاد مرادیان به نوعی دیگر در لفافه از کنارش گذشته است همان عده یی که استاد  اینگونه از کنارشان گذشته است :

« با این حرکت انقلابی ، شعر گیلکی در ترانه ها و عاشقانه ها در هفته نامه هایی تحت کنترل و سانسور شدید «محرمعلی خان» به خواننده و عاشقانش هدیه می گردید و کم کم ، شعر گیلکی از جمود و جمود سر بر آورد . فصلنامه ی هنر و ادبیات بازار ـ سایبان تحت نظر روانشاد محمد تقی صالح پورتوانست شاعران جوان و نیمایی را به دور آن گرد آورد و حرکت توانمند نویسندگان و شاعران جوان گیلان را در گستره ایران به وضوح بتاباند.»

اگر درهفته نامه بازار ـ آنگونه که استاد مرادیان با واژه ی «سانسور» از کنارش گذشته ، در هر شماره به یک شاعرجوان می پرداخت و در معرفی شعرگیلکی اهتمام می ورزید می بایست در شماره بعدی از شاعری دیگر که در کنارانبوهی از آنها شعری بازتاب می یافت و چرا نیافت بر می گردد به فرمان سانسوری که تحت «انحصار» ورثه اشخاصی خاص قرار داشت و در چاپ های بعدی از بین آن همه شاعر گیلکی سرا «فخرایی» یکی را در این عقبه انحصار طلبی اضافه نموده تا همچون خودش از اولین وارثان شعر گیلکی باشند و به همین شکل تا به امروز این دور تسلسل ادامه دارد وبه نوعی دیگر و بر عکس آن دوران که مطبوعات در دست عده یی خاص بود و اکنون به اندازه برگ درختان جراید در گیلان دردسترس قرار دارد و آنچنان هرج و مرجی در شعر گیلان حاکم است که طرف در عرض یکساله می تواند جایگاه رفیع!!! اولی ها را نیز فتح نماید ناگفته نماند ، رحیم چراغی که خود در کنار شعر ، یکی از نقادان منصف و قابل اعتماد گیلانی ست در شماره 33 گیله وا این شاعر پیر پیشکسوت را چه زیبا در ویترین دید عموم قرار داده و نوشته است:

«بسیاری از شاعران جوانی که ، در فاصله سال های 60-1350 به کار شعر گیلکی روی آوردند به تأسی از مرادیان گروسی و الگوی«ئیجگره»آغاز گر فعالیت های هنری و شاعری خود بوده اند . شاید هیچ نمونه ای از آن تجارب آغازین ، در دست نباشد و به طبع ، به دلیل سستی کار در هیچ منبعی ثبت نشده باشد».

و ایکاش مقاله ی چاپ شده ی استاد مرادیان که در اختیار ماهنامه پادنگ قرار دارد در فضای مجازی اش  نیز بازتاب می یافت و ما نیز به معیت از آن می توانستیم در این تارنما به نمایش بگذاریم تا دوستان نه یک بار، بلکه چند باره آنرا مرور نمایند و از قلم توانای شاعری با این پیشینه درخشان  فیض ببرند که به صراحت گفته است:

« اولین دفتر شعر گیلکی نیمایی به نام«ئیجگره» از جمله کتاب هایی هستند که قبل از انقلاب شکوهمند 22 بهمن 1357 به چاپ رسیده است» .

در دوره یی که «ئیجگره» به چاپ رسید ، اکثر شاعران گیلکی سرا در فضای کلاسیک از جمله به سبک سید شرفشاه یی سیر می نمودند و با کوک فاز حسین خان کسمایی  ردیف و قافیه می بافتند و اگر هم «سایبان ـ بازار» به استقبال از جوانان رفت ، باید اذعان نمود که به همت «ئیجگره» بوده است!

این درد تنها گیلکی سراها نبوده و نیست بلکه این معضلات در تالش هم بوده وهست . یاد بیاوریم زمانی که در تالش مجوز جراید یک قلو دوقلو  صادر می شد و از خشتاونی شعر می طلبیدند و در این ماراتن نفس گیر چه رقابت نفس گیری هم می گذاشتند تا شعر را از ایشان به چاپ برسانند غافل از اینکه ایشان نه تنها که شعری را در اختیار مسئولین جراید که اکثرشان جوان بودند و احساسی قرار نداد ، بلکه این بازی های ناخواسته را تجربه کرده بود و با وجود اینکه بعضی از شعرهای ایشان در جراید محلی و خود گیلان برای چندمین بار به چاپ رسیده بود ، خواسته و یا ناخواسته عده یی از جوانان جویای نام که در دام عده یی خاص افتاده بودند ، شعر خشتاونی را با اندکی پس و پیش به نام خودشان در همان جراید محلی به چاپ می رساندند و در همایش های موسمی و محلی در جمع مسئولین و مردم قرائت می کردند و متاسفانه همان مسئولین به این شعر های مونتاژی جوایز اهداء می کردند!!! که بعد از گذشت یک دهه از این بازی های یک بار مصرف ، خود گردانندگان جراید اقرار نمودند که  جای شعر خشتاونی در جرایدمان خالی ست اگر ایشان شعری ارسال نمایند ماهم حاضریم آنرا به چاپ برسانیم ؟!  که در مقاله مرادیان این معضلات به وضوح دیده می شود.در پایان بگذارید استاد را با ئیجگره به پایان برسانیم و برشی از نقد رحیم چراغی که در وصف آن گفته است :

« نو آوری چانکش ، در فضا و مضمونی که در آن بر خوردار است ، محسوس می باشد. زبان شعر ، از عناصر کهنه و فرسوده ای تشکیل نیافته است . از مضمون شعر برای نخستین بار در فضای شعر گیلکی سود برده می شود . هنوز ـ امروزه نیز ـ مصداق اجتماعی آن بارز است . از سوی دیگر ، شعر گیلکی متوجه گشته است که می تواند از حصار کشیده به دور خود و فضای روستا، به در آید. دامنه ای وسیع تر یابد بی آنکه ، از نفس شعر فاصله گیرد. و چانکش دردمند مرادیان ، یکی از استثناءهای کتاب «ئیجگره ijgara» است ».و نهایت اینکه شعر چانکش را هم در پی می آوریم تا قضاوت با دیگران باشد:

چانکش

...

ایتا روز ببه اگه

چانچو بنی ، تی دوشه سر

دو تا زنبیله دورون،

ـ بیس تا کویی ، رج دچینی

ـ بیشی تا بازاره سر

چپه دس ، چانچو بدس

راسه دس،

ـ لنگر ببه

ـ تکان بدی

عرق از دیم دواره ،

بشه گالوشه میان

ای تا پایه ننا، اویتا اونساده

گالوشه آب بگه :

«شلاف ، شلاف»

تانی بازون بفامی ، من چی کشم ،

ـ جه آباری کی نهه می دوشه سر،

...

...

...

آخدا!

دوش می شین پینه بزه ، بترک

                                 واترک

پا می شین ، ایژگرابو،

ـ فامه مه

نفس می شین ،

ـ لقد زنه می سینه یه !

بسکی اسبانه مانستان دوومه،

آدمه را!

مته یه صاف ننا می چومه ور

همه تا را یه دینم،

ـ کتل کتل!

ترجمه :

روزی خواهد شد

چانچو را برشانه های خسته ات بگذاری

در میان دو زنبیل

با رج به رج کدوها

روانه ی بازار شوی

با دستی چانچو

دستی دیگر در فرازو فرود

و با بارش عرق از گونه ها

و مانداب شدن اش در گالوش

با قدم های کجدار ومریز

با سمفونی «شلاف ، شلاف» آب اش

می توانی از بازوانم بخوانی ، چه می کشم

چه آواری فروریخته بر دوشم

...

...

آه ! خدا

دوشانم پینه بسته و پاره پوره اند

پاهایم سست و مور مور می زنند

فهمیده ام که ـ

سینه ام جولانگاه لگد های نفس ام  می باشد

از بس که همانند اسب می دوم

برای انسان ها!

مقار را عمود بر چشمانم مگذار

چرا که

همه ی راه را ناهموار می بینم!

 



آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: